مریم هم که معنی این گل دادن ها رو میفعهمید روز به روز عاشق تر میشد.
تا این که تصمیم گرفت برای این که به آرش بگوید که او نیز عاشق اوست
دوازده شاخه گل(به معنی این که عشق ما به یک عشق دو طرفه تبدیل شده)
هدیه بدهد.
روزی که میخواست این کار را انجام بدهد احساس دو گانه ای داشت،
با خود می اندیشید که آیا چیزی به معنای عشق وجود دارد؟؟
آیا می تواند به آرش اطمینان کند؟؟
ولی قلبش به او می گفت:که آرش با تمام وجود به او عشق می ورزد.
پس نزد آرش رفت و با دستانی لرزان بدون گفتن کلامی دوازده
شاخه گل را به آرش داد.
آرش بارها و بارها تعداد گل ها را شمرد.یک بار،دوبار،سه بارو...
اصلا باورش نمیشد که مریم هم به او علاقه پیدا کرده باشه.
آنقدر خوشحال بود که همان موقع به مریم زنگ زد و وقتی مطمئن شد
که واقعا مریم عاشقش شده برای فردا روزی باهاش قرار گذاشت
و این آغازی برای دوستی آنان بود.
آرش و مریم هر وقت بهم میرسیدند هفت شاخه گل به نشانه عشق بهم میدادند.
و هر روز از روز قبل بیشتر عاشق یکدیگر میشدند.
ولی یک روز که با هم قرار گذاشته بودند.
مریم هر چه منتظر شد دید آرش نیومد.یک ساعت،دوساعت
آخر سر تصمیم گرفت که به گوشی آرش زنگ بزنه.
وقتی زنگ زد یه خانوم گوشی رو برداشت و گفت که آرش تصادف شدیدی کرده.
مریم تا این حرفو شنید سریع خودش را به بیمارستان رسوند ولـــــــــــــــی
دیگه خیلی دیر شده بود.
پسر در حالی که 99شاخه گل رز در دست داشت
(به معنی عشق من برای تو جاودانه و تا ابد می باشد)جان به جان آفرین تسلیم کرد.
مریم آنقدر شوکه شده بود که همین طور مات زده به گل های در دست آرش
نگاه میکرد واشک میریخت.
مریم در روز خاک سپاری آرش 365شاخه رز (به معنی این که هر روز سال به تو
می اندیشم و دوستت دارم)
روی قبر او گذاشت و رفت ولی هیچ کس نفمید که به کجا رفت
و چرا رفت و دیگه هیچ وقت بر نگشت
ساده می گویم عزیزم دل بریدن ساده نیست
چشمهای مهربانت را ندیدن ساده نیست
از زمان رفتنت خورشید را گم کرده ام
ناله های ابر را هر شب شنیدن ساده نیست
=======================================
به خاطر روی زیبای تو بود
که نگاهم به روی هیچ کس خیره نماند
به خاطر دستان پر مهر و گرم تو بود
که دست هیچ کس را در هم نفشردم
به خاطر حرفهای عاشقانه تو بود
که حرفهای هیچ کس را باورنداشتم
به خاطر دل پاک تو بود
که پاکی باران را درک نکردم
به خاطر عشق بی ریای تو بود
که عشق هیچ کس را بی ریا ندانستم
به خاطر صدای دلنشین تو بود
که حتی صدای هزار نی روی دلم ننشست
و به خاطر خود تو بود
فقط به خاطر تو
==========================================
عمر من
تا دشت پرستاره اندیشه های گرم
تا مرز ناشناخته ی مرگ و زندگی
تا کوچه باغ خاطره های گریز پای
تا دشت یادها
هان ای عقاب عشق از اوج قله های مه آلود دوردستها
پرواز کن
پرواز کن به دشت غم انگیز عمر من
============================================
هر صدا و هر سکوتی،اونو یاد من میاره
میشکنه بغض ترانه،غم رو گونه هام میباره
از همون نگاه اول،آرزوی آخرم شد
حس خوب داشتن اون،عاشقونه باورم شد
دلمو از قلم انداخت،اونکه صاحب دلم بود
منو دوس داشت ولی انگار،اندازش یه ذره کم بود
از همون نگاه اول،آرزوی آخرم شد
حس خوب داشتن اون،عاشقونه باورم شد
================================================
خسته شدم می خواهم در آغوش گرمت آرام گیرم.خسته شدم بس که از سرما لرزیدم...
بس که این کوره راه ترس آور زندگی را هراسان پیمودم زخم پاهایم به من میخندد...
خسته شدم بس که تنها دویدم...
اشک گونه هایم را پاک کن و بر پیشانیم بوسه بزن...
می خواهم با تو گریه کنم ...
خسته شدم بس که...
تنها گریه کردم...
می خواهم دستهایم را به گردنت بیاویزم و شانه هایت را ببوسم...
خسته شدم بس که تنها ایستادم
====================================================
باید فراموشت کنم / چندیست تمرین می کنم / من می توانم ! می شود ! / آرام تلقین می کنم /حالم ، نه ، اصلا خوب نیست ....تا بعد، بهتر می شود .... / فکری برای این دلِ آرام غمگین می کنم /من می پذیرم رفته ای / و بر نمی گردی همین ! / خود را برای درک این ، صد بار تحسین می کنم / کم کم ز یادم می روی / این روزگار و رسم اوست ! / این جمله را با تلخی اش ، صد بار تضمین میکنم.
========================================================
قطار می رود....تو می روی..... تمام ایستگاه می رود............
و من چقدر ساده ام که سالهای سال ،در انتظار تو
کنار این قطار رفته ایستاده ام
و همچنان به نرده های ایستگاه رفته تکیه داده ام!!(قیصرامین پور)
===================================================
می دونی دل عاشق در مقابل دل معشوق بی دل ، مثل چیه ؟
دل عاشق مثل یه لامپ مهتابی سوخته است .
دلتو می اندازی زمین . جلوی پای دلبرت . می بینتش . سفیدی و پاکیشو . میبینه چقدر ظریفه. می بینه که فقط واسه اونه که می تپه .
فکر میکنین معشوق بی دل چی کار می کنه ؟
میاد جلو . جلو و جلوتر . به دل عاشقش نگاه می کنه . یه قدم جلوتر میذاره .
پاشو میذاره روش . فشارش می ده و با نهایت خونسردی به صدای خرد شدن دل عاشقش گوش می ده .
می دونید فرق دل عاشق با اون لامپ مهتابی چیه ؟
دل عاشق میشکنه ، خرد می شه . نابود میشه . ولی آسیبی به پای معشوق بی دل نمی رسونه . پاشو نمی بره و زخمی نمی کنه . بلکه به کف پاهای قاتلش بوسه می زنه.
===============================================
شیشه دل را شکستن احتیاجش سنگ نیست این دل با نگاهی سرد پرپر می شود با
خودم عهد بستم بار دیگر که تورا دیدم ... بگویم از تو دلگیرم ولی باز تو
را دیدم و گفتم : بی تو میمیرم
========================================================
ه حرمت آن شاخه ی گل سرخ که لای دفتر شعرم نشکفته خشکید !
به حرمت اشک ها و گریه های سوزناکم. نه تو حتی به التماس هایم هم اعتنا نکردی !
میبنی قصه به پایان رسیده است و من همچنان در خیال چشمان زیبای تو ام که ساده فریبم داد!
قصه به آخر رسید و من هنوز بی عشق تو از تمام رویا ها دلگیرم !
=======================================================
اگه نیایی
می دونم آسمون رنگ چشای تو داره
می دونی شب مهتابی پیش تو کم می یاره
می دونم مرغهای ساحل واسه تو دم میزنن
می دونی شن های ساحل واسه تو جون میبازن
می دونم اگه بری همه اونا دق می کنن
می دونی بدون تو یه کنج غربت میمیرم
می دونم با رفتنت آرزوهام سراب میشه
می دونی اگه نیای بدون تو چه ها میشه
می دونم اگه بخوای می تونی باز تو بیای
تو بیای پا بزاری بازم روی دوتا چشام
===========================================================
کودک زمزمه کرد: خدایا با من حرف بزن. و یک چکاوک در مرغزار نغمه سر داد. کودک نشنید.او فریاد کشید: خدایا! با من حرف بزن صدای رعد و برق آمد. اما کودک گوش نکرد. او به دور و برش نگاه کرد و گفت خدایا! بگذار تو را ببینم ستاره ای درخشید. اما کودک ندید. او فریاد کشید خدایا! معجزه کن نوزادی چشم به جهان گشود. اما کودک نفهمید. او از سر ناامیدی گریه سر داد و گفت: خدایا به من دست بزن. بگذار بدانم کجایی.خدا پایین آمد و بر سر کودک دست کشید. اما کودک دنبال یک پروانه کرد. او هیچ درنیافت و از آنجا دور شد
==========================================================
جدایی درد بی درمان عشق است
جدایی حرف بی پایان عشق است
جدایی قصه های تلخ دارد
جدایی ناله های سخت دارد
جدایی شاه بی پایان عشق است
جدایی راز بی پایان عشق است
جدایی گریه وفریاد دارد
جدایی مرگ دارد درد دارد
خدایا دور کن درد جدایی
که بی زارم دگر از اشنایی
===============================================================
پیداست هنوز شقایق نشدی
زندانی زندان دقایق نشدی
وقتی که مرا از دل خود می رانی
یعنی که تو هیچ وقت عاشق نشدی
زرد است که لبریز حقایق شده است
است که با درد موافق شده است تلخ
عاشق نشدی وگر نه می فهمیدی
پاییز بهاریست که عاشق شده است
نمیخوای مدرک منو بدی گفتم چراولی الان همراهم نیست ازم
شمارموخواست ومنم بهش دادم. چندروزبعداس داده بود که فردا اگه
میتونم بیاددنبالم ومدرکشوبدم.فرداش اومددنبالم وامانتیشودادم وگفت
اگه مشکلی نباشه برسوندم دانشگاه منم قبول کردم وباهاش
رفتم.عصرکه کلاسم تموم شداومده بود جلودرواستاده بود سلام
کردوگفت کارم داره وبرسوندم وتوراه بهم بگه.وقتی داشتیم
برمیگشتیم گفت پریاببخش ولی میخوام یه چیزی بگم امیدوارم
ناراحت نشی.گفت:ازروزاولی که دیدمت عاشقت شدم
وهرروزبدترازدیروزدیوانه واردوستت دارم اگه ناراحت نمیشی باهم
باشیم ؟من نتونستم چیزی بگم واقعا چی شده بود؟خواب بودم یابیدار؟
یعنی به عشقم رسیدم/؟نتونستم دیگه جیزی بگم فقط جلودرازش
خداحافظی کردم ووقتی واردخونه شدم مستقیما رفتم تواتاقم تا صبح
بهش فکرکردم صبح اس داده بودامیدوارم ازم ناراحت نشده باشی
ولی
چیکارکنم که عاشقتم؟چندروزبعدبهش جواب دادم وقبول کردیم که
باهم باشیم براهمیشه نه یکی دوروزبلکه همه روزای
عمرمون.هرروزباهم بودنمون قشنگترازدیروش میشد یه سال گذشت
وماباهم نامزدکردیم همه بهمون میگفتن لیلی ومجنون واقعی حتی
استادا عشقمونوتحسین میکردن چه روزایی باهم داشتیم الان که دارم
مینویسم صورتم داره بااشکام شسته
مییشه.هرروزبیشترازدیروزعاشق هم میشدیم من ترم آخرم بود
وقراربود25بهمن روزعشق روزدلهای عاشق روزولنتاین باهم
عروسیممونوجشن بگیریم.همه چی خیلی خوب داشت پیش
میرفت.20روزمونده بودتابهم رسیدن وخیلی خوشحال بودیم.5بهمن
91بودکه اومدخونمون گفت دوستام گفتن آخرین مسافرت
مجردیموباهاشون برم آجازه میدی برم ؟مگه میتونستم بگم نه وقتی
جونم براش درمیرفت؟ رفتن شیرازوتوحین مسافرتش روزی
10دوازده
بارتلفنی میحرفیدیم .رفت که ای کاش 10سال باهام حرف نمیزدولی
اجازه نمیدادم.روزدهم بهمن بودگفت فردابرمیگردم ومنم ازدلتنگی
وخوشحالی دوباره دیدنش روجام بندنبودم دربرابرش یه بچه 2ساله
بودم که نمیتونستم نه بگم بهش.صبح ازخواب بیدارشدم
وکاراموانجام
دادم وخودموحاضرکردم تابیاد.تلفنوبرداشتم وبهش زنگ زدم ولی
جواب ندادساعت نزدیکه 5عصربود وهرچی زنگیدم جواب نداددیگه
داشتم ازنگرانی میمردم که خواهرش زنگ زدداشت گریه میکردگفتم
فقط بگوکه فرهادخوبه.گفت ببخش زن داداش ولی فرهاددیگه نمیتونه
باتوباشه پسربدقولی نبوده ولی این دفه روحرفش نمونم
دوتومسافرتش عاشق شده ونمیتونه دیگه باهات باشه گفتم ابجی چی
میگی ؟گفت اگه باورت نمیشه بیا فلان بیمارستان هردوتاشونوببین
توراه فقط گریه کردم رسیدم بیمارستان دیدم همه هستن نمیدونستم
چی شده بدورفتم پیش خواهرش گفتم چی شده ؟گفت فرهادوحلال کن
که نمیتونه دیگه باهات باشه اخه عاشق یکی دیگه شده اسمش
فرشتس البته بهش میگن عزراییل .اینوکه شنیدم ازحال رفتم وقتی
بهوش اومدم همه سیاه پوش بالاسرم بودن وقتی به خودم اومدم
بالاسرفرهادبودم سفیدپوش آروم خوابیده بودولبخندقشنگش
روهنوزداشت.آره فرهادپریاکه روزی قرارگذاشت براهمیشه پیشم
بمونه زیرحرفش زدتوراه برگشت نزدیکای همدان تصادف
کردندوهر4نفرشون باهم رفتن پیش خدا رفتن خونه ابدیشون.الان
قرارملاقات منوفرهادهرروزپنجشنبه توی بهشت محمدیه بایه دسته
گل
سفیدوکلی اشکهای من.ولی من نزدم زیرقولم فرهادم تاروزی که بلیط
سفرم جوربشه تابیام پیشت فقط جای توتوقلبمه وحلقه عشق
توتودستم.خیلی دوست دارم عشقم.سالگردجداییمون داره میرسه ولی
یه لحظم ازتوفکرم بیرون نیستی.
امیدوارم هیچ عشقی عاقبتش مثل من وفرهادنشه.